نمیتوانم بخوابم، نمیتوانم بخوابم
روی چوب براق و صاف،
دست های بهم قفل شده روی سینه ام
–
همه مرده ها چقدر خوب به نظر می رسند!
زمین از میان چشمهایشان سرد است،
آنها به آرامی روی زمین می خوابند.
اما من نه پیر هستم نه عاقل؛
آنها به من خوش آمد نمی گویند.
در جایی که هرگز پیشتر تنها قدم نگذاشته ام،
در علفهای هرز سرگردانم؛
و مردم فریاد می کشند و در را میبندند،
و تسبیحشان را تکان می دهند.
ما نمیتوانیم بخوابیم،
ما هرگز نمیخوابیم
روی تخت باریکی
که
هنوز باید عاشق خوب زندگی کردن باشد —
که هنوز از جسد بی پروا متنفر است!
دوروتی پارکر
ترجمه هودیسه حسینی



