آغوش ماه

ستاره ها به نرمی گلها و نزدیکیتپه ها کلافهای درهم تنیده ای از سایه ها، در گردش به آرامیاینجا هیچ برگ جدا افتاده ای نیست یا خاری به تنهاییهمه چیز در هم آمیخته تا یکی شود.مهتاب هوا را نمی شکافد، نورِ آبیِ کبودبه کندی چرخ می خوردتا دوباره بیارامد.در تمام طول شب هیچ نشانه ی […]

آغوش ماه Read More »

گل زندگی

زندگیبه مردن می ارزداگر گلهای سرخزیبایی شان را بیهوده ندانندهرچند وقتی آدمیهر علف هرزی راگل سرخ می داندگلها خواهند خندید… ای‌. ای کامینگز ترجمه هودیسه حسینی

گل زندگی Read More »

همهمه

امروز صبحبا همهمه شهر از خواب بیدار شدمخواب و بیداری در هم آمیختهغرور شیرهاخشمی طوفانیترافیک، باید بوده باشد.شکارچی که به همه چیز شلیک می کردشاید صدای یک دستفروش بودبرای یک لحظه، سکوت مطلقبعد حلقه های بکر دودشاید از اگزوز شکسته ی یک ماشینیا تفنگ اسباب بازی یک کودککم کم صداها آشناتر می شوندآن چنان که

همهمه Read More »

دانه های برف

می دانی من  چه بودم؟ چطور زندگی کردم؟می دانی ناامیدی چیست؟حالا زمستان باید برایت معنی داشته باشد.انتظار نداشتم زنده بمانم،زمین مرا متوقف کرد.انتظار نداشتمدوباره برخیزم،احساس می کنمبدنم دوباره می توانددر نمناکی زمین متولد شود،چطور پس از زمانی طولانیدر روشنایی خنک بهاری زودرسدوباره آغاز کند…هراسان، آری، ولی  در میان شمادر برابر گریستنآری لذت خطر کردندر هیئت

دانه های برف Read More »

بانوی سپید

نمیتوانم بخوابم، نمیتوانم بخوابمروی چوب براق و صاف،دست های بهم قفل شده روی سینه ام –همه مرده ها چقدر خوب به نظر می رسند!زمین از میان چشمهایشان سرد است،آنها به آرامی روی زمین می خوابند.اما من نه پیر هستم نه عاقل؛آنها به من خوش آمد نمی گویند.در جایی که هرگز پیشتر تنها قدم نگذاشته ام،در

بانوی سپید Read More »

رنگ های تابستانی

گیسوان تابیده ی بلندچنان زریننقره وار و طلاییدر طلوع خورشید زعفرانیلباسهای تابستانیسپید و سردکه پوست راسبزه می نماید.پاهای لاک زدهقرمز وحشیدر کفشهای تابستانیقدم برمیدارندچشمهای سبز و آبیمبهوتپشت عینکهای آفتابی سیاهپنهان از نور فنی استرنبورگترجمه هودیسه حسیی

رنگ های تابستانی Read More »