همهمه
امروز صبحبا همهمه شهر از خواب بیدار شدمخواب و بیداری در هم آمیختهغرور شیرهاخشمی طوفانیترافیک، باید بوده باشد.شکارچی که به همه چیز شلیک می کردشاید صدای یک دستفروش بودبرای یک لحظه، سکوت مطلقبعد حلقه های بکر دودشاید از اگزوز شکسته ی یک ماشینیا تفنگ اسباب بازی یک کودککم کم صداها آشناتر می شوندآن چنان که […]




